دفترچه خاطرات ...
ای کاش ...
بدها را به خود گرفتم و خوبها را برای تویی که لایق خوبی و بزرگی هستی ، باقی گذاشتم ...
برایت دعا میکنم هرگز از یادت نرود ...
هرگز از یادت نرود نامم را ...! نامی که هزاران قصه و حرف و سکوت در پس آن پنهان است ...
وفادار آن کسی است که صبحدم از خیسی گونه هایش از خواب بر می خیزد و شبها از سوزش چشمهایش می خوابد ... کسی که حرف دلش را میزند حتی به قیمت نابودی ...
امروزم را نمی پسندی ... گذشته هایم را چگونه فراموش کردی ، عاشق ...!!!
مهره ی سوخته ...
بهت میگه بهترینی ... عزیزترینی ... هیچکس مثل تو نیست ... تمام زندگیمی ... و .........
شاید اون لحظه باید به خودت بیای و بگی واقعا من اینم ؟؟؟؟ نه اینکه بگی وقتی اون میگه حتما هستم ...!
نمیدونم چی بگم !!! من که این حرفهارو با دل و جون باور کردم ... گفتم وقتی یکی اینطوری منو دوست داره پس من جون میدم براش ... همه ی زندگیمو گره زدم به وجودش ... سالها بی چون و چرا سعی کردم اون چیزی باشم که براش خوبه ...
میدونی تهش چی شد ؟؟!؟!؟ گفت تو هیچ کاری واسم نکردی ...!!! هیچ کاری ! اگه کردی بگو ...
زبونم بند اومد ... دیدم دیگه حرف زدن بی معناست ... باید دق کرد ... مُرد ...!!!
از اون روز دیگه بهم پشت کرد ...
به خودم که اومدم متوجه یه واقعیت تلخ شدم ... اینکه دیگه نباید دست و پا بزنی تا تورو بخواد ...
دیگه شدم یه مهره ی سوخته ... دیگه به دردی نمیخورم که منو بخواد ...!
تمام وجودم یخ کرد از درک این واقعیت که روزی که بدرد می خوردم و همدم بودم همه ی القاب خوب نصیبم شد و حالا که دیگه به درد نمیخورم ، شدم کسی که هیچ کاری نکرده ... غیر قابل اعتماد ... بی عرضه ...
قبلا هدیه خدا بودم و نشونه محبت خدا ... حالا جوری شده با خدا بودنش رو به رخم می کشه انگار من منشا تمام گناه های عالمم ... جوری از مولا و امام دم میزنه انگار من هیچی از این چیزها نمیفهمم ... انگار داره به رخ کافر می کشه اندازه و بزرگی ایمانش رو ...
باشه ...!
کاش عاشق نبودم ... می گفتم یه سری دروغ بهم گفته و گذشته همه چیز و تموم شد ...
ولی من که به راستی و پاکی تو ایمان دارم ... هرگز نمیتونم بگم تو دروغ گفتی ...
هرگز نمیتونم بگم تو بد بودی ... هرگز نمیتونم بگم اشتباه از تو بوده ...
این وسط منه بیچاره موندم که نه دیگه کسی رو دارم ، نه خودمو قبول دارم ...!
اگر کسی بودم ، اگر ارزشمند بودم ، اونی که خودمو با تمام وجود بهش عرضه کردم و گفت منو بهتر از مادرم شناخته ... منو نمی سپرد دست باد تا به هرطرف که دلش خواست منو ببره ...
آه از این احساس بی وجودی ...
حالا مهره ی سوخته ای که بی کس شده میدونی چیکار میکنه ؟ فقط یه جا داره که توش احساس خوشی میکنه ... خیال و توهم ...!!!! کاش میشد همیشه توی خیال و رویا شناور بود و دیگه واقعیت ها رو فراموش کرد ...
جشن میلاد ...
هرگز نبود جشنی که تبریک نگوید ...
هرگز نبود شادی که بی وجودش سر شود ...
اما حالا ... روزها می گذرد ... جشن ها می گذرد ...
و من ... تنها.... فراموش شده ام ...!!!
مهدیا ... ببخش مرا که در روز میلاد تو ... باز هم چشمانم گریان نبود اوست ...!
کاش بیش از نامت ، بر دفتر دل نگاشته بودی مولا ...
فرخنده باد روز میلاد منجی عالم
خواب خوش ...
الهی جونم فدای قد و بالاش بشه ...
این دفعه خوده خودش بود ... به من می خندید ، از اون شوخی های همیشگی می کرد ...
سر به سر هم میذاشتیم ... چقدر خوب بود بودن کنارش ...
نهایت آرامش رو کنارش حس می کردم ...
کاش میشد از خواب بیدار نشم ...!
دلم می خواد این ترانه رو با اشک بهش تقدیم کنم ...
ساده بودی مثله سایه مثله شبنم رو شقایق
از یاد رفته ...
آینده ای که خواهد آمد ولی ای کاش دیگر نام من از دفتر زمانه حذف شده باش ...
هرچند دلی که پژمرد ، خود جایی در دنیا ندارد ... فقط جسمی است در حال حرکت و بی تاثیر ...
روزهای غمگین یکی پس از دیگری تمام می شود و دیگری خبری از برق چشمانم نیست ... ثانیه هارا می شمارد با قطرات اشک ...
همه چیز میگذرد ... بیهوده ... بی اثر ... تهی ... !!!
بی هویت شده ام از بس هویتم را به اسطوره هایم گره زده بودم ...!
اسطوره ها رفتند ... فراموششان شدم ... و حال من ماندم و هیچ ... منی که حتی خودم را از دست دادم ...!
دلم برایت می سوزد ای وجود از یاد رفته ...
دیوار سکوت ...
تویی که چشم انتظاری چشمانم را با دل و جان فهمیدی ...
تویی که بغض فروخفته در صدای لرزانم را شنیدی ...
تویی که هنوز ...!
هنوز چهره ام در یادت هست ...!؟
شوق نگاهم را ... ضربان تند قلبم را ... ریتم تند گام هایم برای دیدارت ...!؟
نفس نفس زدن هایم ... صورت بر افروخته از هیجان بودنت را ، یادت هست !؟
بشکن دیوار سکوت را تا راه گلویم باز شود ...
شاید اینبار اگر ببنیمت ، دیگر فروغی در چشمانم نباشد ... فقط اشک ببینی و سکوت ...
تاثیر کلام ...
واقعا چقدر کلامش در من تاثیر داره ... یه تاثیر بی نظیر و غیر قابل وصف ...
برخی واژه ها توی نوشته هاش برام خیلی آشناست ... تاج پادشاهی ... بعضیا ... شقایق های زندگی ...
دیروز به حدی با خوندن متنش آرامش گرفتم که خیلی خوب به خواب رفتم ... توی خواب دیگه سنگ تموم گذاشت ...
صبح که بیدار شدم احساس سبکی و راحتی خیلی زیادی داشتم . فکر کردم بخاطر نوشته های این چند روزشه که حالمو بهتر کرده . یدفعه یه چیزی مثل برق از توی ذهنم گذشت ... یادم اومد دم دم های سحر خواب دیدم. منی که خیلی کم پیش میاد خواب ببینم و آرزومه اگر خواب میبینم خواب عزیزم باشه ...
دیشب به خواب دیدمش. اینبار اصلا گرفته و غمگین نبود . صورتش مثل ماه میدرخشید و مثل همیشه از دور به من لبخند میزد ... بازم نشد که باهاش حرف بزنم ولی هربار نگاهش کردم به روم لبخند زد. فقط یه جا خیلی خیلی بهش نزدیک شدم و برای یک لحظه دستمو پشت شونه هاش گذاشتم ...
از خواب که بیدار شدم مثل پر سبک بودم ...
چقدر دلم برای دیدن روی ماهش تنگ شده بود ...
خدایا شکرت که اگر در کنارم نیست ، ولی از یادش نرفتم ...
ترانه ای از دل ...
تا تونستم به یاد خوبی هاش گریه کردم ...
کنارت حس خوشبختی ، کنارت هر نفس رویاست ... تو هرجا پاتو میزاری برای من عبادتگاست ...
به یاد اون لحظه ای که انقدر لایق بودم که به پاش افتادم و پاشو بوسیدم ...
تو میخندی و این دنیا بدون تو شروع میشه
چه دردی داره هرروزم بدون تو تموم میشه
کنارت حس خوشبختی کنارت هرنفس رویاست
توهرجا پاتو میزاری برام مثل عبادتگاست
پشیمون یه وقتایی بدونت بچه گی کردم
بگی میرم به جون تو بمیرم بر نمیگردم
صدای پاتو گم کردم چقدر سخته نباشی باز
کسی که از تو میخونه نمیدونی چقدر تنهاست
صدام کن چون تو میتونی که قلبم رو بلرزونی
که با چشمای آرومت به من عشقو بفهمونی
هواتو میکنم هرشب تو این حالو نمیفهمی
فقط یک باربه من رو کن نگو که برنمیگردی
پشیمونم یه وقتایی بدونت بچه گی کردم
بگی میرم بجون تو بمیرم بر نمیگردم
بمیرم برنمیگردم صدای پاتو گم کردم
چقدر سخته نباشی باز کسی که از تو میخونه
نمیدونی چقدر تنهاست
................
لباس نو ...
نه برای زیبایی می پوشیدم و نه برای دل خودم و نه برای اینکه ظاهر جدیدی داشته باشم ، همه و همه رو به عشق این می پوشیدم که یا اولین بار بپوشم اون ببینه و خوشش بیاد یا اینکه اول واسش یه عکس بفرستم تا نظرشون بگه و خوشحال بشه ...
چه حس خوبی بود اون لحظاتی که با شوق تمام نگاهم میکردم و سلیقه منو تایید میکرد ...
بال میگرفتم از خوشحالی با لبخندش ...
اما حالا ...
الان چند ماهی هست که دیگه ندیدمش ...
دیگه نه میلی به خرید دارم و نه ظاهر آراسته ... واسه مهم نیست مرتب باشم یا شلخته ... چون دیگه کسی نیست که بخواد منو محک بزنه و نظرش واسم مهم باشه ...
ای کاش کنارم بودی عزیزم ... ای کاش هنوز انرژی خوب زندگی کردن کنار تورو داشتم ...
خدایا هر چه غم و غصه توی دلم هست رو در عوضش شادی و آرامش بهش عطا کن . الهی آمین
مرا رازی است اندر دل ...
تقدیم به اون کسی که حال دلم رو میفهمه حتی بدون کلام ...
دلم تا عشقباز آمد در او جز غم نمیبینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمیبینم
دمی با همدمی خرم ز جانم بر نمیآید
دمم با جان برآید چون که یک همدم نمیبینم
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
مدارا میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم
خوشا و خرما آن دل که هست از عشق بیگانه
که من تا آشنا گشتم دل خرم نمیبینم
نم چشم آبروی من ببرد از بس که میگریم
چرا گریم کز آن حاصل برون از نم نمیبینم
کنون دم درکش ای سعدی که کار از دست بیرون شد
به امید دمی با دوست وان دم هم نمیبینم
دنیای عجیب ...
چقدر زود حرفها فراموش میشن، چقدر زود ورقها بر می گرده ... چقدر زود یادمون میره دیگران را ...
چقدر بی هوا غریبه میشیم با هم ... چقدر زود فراموش میکنیم خاطراتو ...
دیشب یه چیزی خوندم که خب یه امر طبیعی بود ، ولی امان از خاطرات ... تا اومدم که با خودم کنار بیام که چه عیبی داره اینو نوشته یادم به یه حرفهایی اومد که نتونستم درکشون کنم ...
یادمه خیلی وقت پیش ، زمانی که جایگاهی داشتم برای خودم ، بهش گفتم یه روزی فلانی میاد و توی دلت جای منو میگیره ... یادم نمیره کلماتش رو ، بهم گفت این چه حرفیه !!! هرگلی یه بویی داره ! هیچکس برای من عزیزتر از تو نمیشه ، حتی اون !!! انقدر ناراحت می شد از این حرف !!! هی دنیا ...
و دل من می پذیرفت و ساده لوحانه تا روزها سرمست بودم از این عشق و علاقه ای که نثارم کرده ...
یادمه از لحظه ای که حرفش پیش اومد من کنارش بودم ... لحظه به لحظه ... تا زمانی که فهمید ... تا زمانی که دیدش ... تا زمانی که ...
ببین چقدر کار دنیا عجیبه ... حالا هروقت می خواد منو عذاب بده ، میگه همه ی وجودم فلانی ... عزیزترینم فلانی ... همه زندگیم فلانی ...
آره خودمم میدونستم یه روزی اینطوری میشه ولی این رسم جوانمردی نیست که کسی رو که زمین خورده ، لگد مالش کنی ...
کاش یادم میرفت این حرفها ... ای کاش فراموشی می گرفتم لااقل کمتر اذیت می شدم ...
خدایا به حق بزرگی خودت امیدوارم که در کنار هم خوشبخت و شاد باشن . الهی آمین
حرف ناگفته ...
ولی ای کاش این حرفها را هم در سکوت سنگینت پنهان نمیکردی تا دیگر دلم ... دلم نتواند به حرفهای زیبایت خوش باشد ...
کاش حقایق را مثل حرفهای دوران جوانیت ، خامی ات ، بلند بلند در گوشم فریاد میزدی تا این دل بفهمد که دیگر دلداری نیست ...
کاش فریاد بزنی دوست نداشتن ها را تا گوشم پر شود از آهنگ صدایی که فقط میگفت ؛ دوستت دارم ...!!!
حال که عاقل شده ای ... بخند به مجنون پیشین که هنوز عاشق مانده ...!!! بخند ... بخند ..........
سر بر مهر میگذارم و اشک میریزم در پشگاه خداوند ... به یاد آن لحظه هایی که با تمام وجودم ، تمام قد برای تو بودم ... !
قفل سکوت ...
می نشینم تا نفس باقی است ، تا لب واکنی ... حرفِ شکوه یا نصیحت یا دلم رسوا کنی
می نشینم منتظر تا تو بدانی در جهان .... هرگز همچون من ، دلی بی کینه را پیدا کنی
من که سر بر مهر تو افتاده ماندم همچنان ... پس چگونه پشت بر این عاشقِ تنها کنی
یا که با لبخند تو من میرهم از هر چه غم ... یا که با بی مهریت ، آتش در این دنیا کنی
نامش ...
انگار که اسمش را خدا بر سردر قلبت حک کرده ...
گاهی انقدر دلتنگ اسمش میشم که جایی که اسمش رو نوشتم میرم و اسمش رو نوازش میکنم تا احساس کنم کنارمه ... احساس کنم تنها نیستم ...!!!
دیروز فرصتی دست داد تا با تمام وجود اسمش رو بیارم ، جلوی چند نفر بگم که چقدر دوستش دارم ، چقدر قدردان محبت هاش هستم و تا زنده ام و توان دارم از محبت کردن بهش دریغ نخواهم کرد ... جلوشون گفتم اگر منو بکشه هم ازش ناراحت نمیشم چون بیش از این حرفها گردنم حق داره ...
احساس سبکی خاصی بهم دست داد. هرچند که نمی تونم از شدت علاقه ام جلوی کسی حرف بزنم ، ولی مراتب احترام و ادب و خلوص در پیشگاهش رو فریاد زدم ...
خدایا به حق بزرگیت قسمت میدم که هیچگاه سایه محبت و وجودش رو از سرم کم نکنی ... الهی آمین
درون ...
اما گاهی اوقات قضیه کمی فرق میکنه ، بعضی وقتها شما کسی رو میشناسید و با روحیاتش آشنا هستید و بهتر میتونید در موردش نظر بدید و از حالاتش متوجه حس درونیش بشید ولی بازم این حس کامل نیست ...
و اما یه وقتایی پیوند قلبی انقدر عمیق میشه که دو نفر یکی میشن ! اون موقع اصلا دو وجود مجزا نیست که درون و تفکرات و احساسات پنهان باشه ... اون وقت همه چیز آشکاره ...
اون موقع است که از کیلومترها فاصله همدیگه رو احساس میکنند ...
اون موقع است که حال پریشان یکی ، دیگری رو بدون هیچگونه تماسی ، بی قرار میکنه ...
اون وقته که خدا دستشو میگیره و میبره به خواب عزیزش تا آرامش قلبش باشه ...
و من میدانم که تو با خلوص ، با محبت ، با پاکی ، با نهایت وجود ، دوستم داشتی و داری و خواهی داشت ...
و اگر من تورو نشناسم و درک نکرده باشم و این برداشتم از تو اشتباه باشه ، یعنی تمام وجودم زیر سواله !!!
و خداوند خودش شاهد و ناظر حس تو و من هست و خودش میدونه که همه چیز بر پایه خلوص استوار بوده و هست ...
خدایا خودت نگهبان و نگهدار عشقمون باش ... . الهی آمین
پاداش ...
انقدر برام سنگین بودن که نتونستم بنویسم حسم رو ...
فقط دستهام میلرزید و اشک می ریختم ...
ممنونم از تو عزیزترینم که تمام حقم رو با این جمله گذاشتی کف دست ...
« گاهی برای آنی که دوستش میداری زیادی بها میدهی »
ممنونم که محبتت رو از سرم زیاد دونستی ...
ممنونم که وقتت رو از سرم زیاد دونستی ...
ممنونم که وجودت رو از سرم زیاد دونستی ...
ممنونم که زیادی به کسی که لیاقت نداشت بها دادی ... زیادی ......... زیادی ...!!!!
من که خودم همیشه خودمو در مقابل وجودت و محبتت و عشقت و همه چیزت کم دونستم ... ولی حقم نبود اینطوری خوردم کنی ...
اگر 5 سال کارگری کرده بودم ، آخرش بهم میگفتن ممنونم از اینکه بودی ...
ممنونم که گفتی از سرم زیاد بود توجهت ...!!!
ممنونم که منو بی نهایت کوچیک کردی ... !!!
خدایا آنچنان جایگاهش رو بالا ببر که هیچگاه آدمهایی که کمتر از خودش هستن رو کوچیک نبینه ...!
باور کن به نگات مدیونم ...
نمایشگاه شرکت کرده بودیم ... یادمه پشت وانت نشسته بودم ، گوشی تو گوشم بود و این ترانه رو که بهم هدیه کرده بودو گوش میکردم و باهاش صحبت میکردم ... همه مردم نگاه میکردن میگفتن این طرف دیوونه است ... آره دیوونه بودم ... دیوونه وجودش ...!!!
واقعا یادش بخیر ... با اینکه روزهای خیلی خیلی سختی بود ولی خیلی شاد بودم ... خیلی ...
یادمه همونجا یه عکس گرفتم و واسش فرستادم ...
باور کن به نگات مدیونم
من عشقو تو چشات میخونم
وقتی تو لیلی من باشی
تا ابد مجنونم
من با تو دلخوشی میسازم
با حرفات دلمو می بازم
ای حس گرمی آوازم
من به تو می نازم
هزار هزار بهار گل یه گوشه نگاته
هزار قناری عشق تو مخمل صداته
بهار و سبزه و عید ، اینا همه ش بهونه س
هزار هزار سبد گل تو عطر نفساته
باور کن به نگات مدیونم
من عشقو تو چشات میخونم
وقتی تو لیلی من باشی
تا ابد مجنونم
من با تو دلخوشی میسازم
با حرفات دلمو می بازم
ای حس گرمی آوازم
من به تو می نازم
تو خوبی، ماهی
تو همون احساس دلخواهی
عشقی که همیشه با من همراهی
تقدیرمنی، خواهی نخواهی
باور کن به نگات مدیونم
من عشقو تو چشات میخونم
وقتی تو لیلی من باشی
تا ابد مجنونم
من با تو دلخوشی میسازم
با حرفات دلمو می بازم
ای حس گرمی آوازم
من به تو می نازم
تقدیر منی ... خواهی نخواهی ............
هوای تو ...
گاهی صبر همه مشکلات رو حل می کنه ...
امروز یه روز فوق العاده است ... بعد از 3 هفته سکوت کامل چند کلمه از عزیزترین کسم شنیدم. هرچند که اشتیاق و علاقه و محبت و ... توی نوشته ی اون نگاشته نشده بود ولی همین که به من و برای من نوشته یعنی یک دنیا ارزش ...
انگار مرده بودم و زنده شدم ...
انگار همه ی خوشی های دنیا به سمت من سرازیر شده ...
چقدر خوبه در هوای تو نفس کشیدن ...
خدایا شکرت از این خلقت بی نظیرت ...
آزادی ...
آزادی از عشق را نخواهم هرگز / در بندِ تو از همه جهان آزادم
آزادیِ من از آن زمان معنا یافت / روزی که من به پای تو افتادم
گیسوی تورا گره زدم بر قلبم / من در قفس نگاه تو دلشادم
روزی که نگاه خود ز من پوشاندی / گویی که مرا سپرده ای بر بادم
نمیدونم با چه زبونی باید به تو بگم که وجودم ، زندگیم ، تمام احساس و بود و نبودم به بودن تو وابسته است ...
و نمیدونم چرا هیچگاه باور نکردی که تو یگانه قلب منی ...!!!
ای کاش قفل سکوتت رو می شکستی و روح مرده ی منو دوباره زنده می کردی ...
تا وقتی نباشی ... آرزوم و خواسته ام از خدا همون پست پایینه ...!!!
لحظه ی مرگ ...
لحظه ای که همه ، به یاد این بیافتند که دیگر نخواهد بود ...
لحظه ای که همه ، در ذهن های فراموش کارشان ، خاطرات بودنم مرور خواهد شد ...
لحظه ای که همه ، دلتنگ حضورم باشند ...
لحظه ای که همه ، به اندازه ی اشکهایی که در تنهاییم ریختم ، برای تنهاییشان اشک بریزند ...
لحظه ای که همه ، از پس هیاهوی زندگی ، یادشان بیاید که چقدر بودم ... مهربان بودم ...!
و لحظه ای که اینبار نه همه ... فقط یک نفر ... افسوس خواهد خورد که چرا .........!!!
و می بینم تورا که از پس سالها دوری ، تنها ، بر بلندای خاکی ایستاده ای که من در آن خفته ام ...!
و من به آرزوی خود خواهم رسید ... آرزویی که روزی خاک پای تو باشم ...
خدایا به حق بزرگی و کرمت قسم ، این لحظه ی باشکوه را تعجیل بگردان ... الهی آمین